هیچ دانی که ز هجران تو حالم چون شد؟


جگرم، خون و دلم، خون و سرشکم، خون شد

لب شیرین تو ای می‏زده، فرهادم کرد


جانم از هر دو جهان، رسته شد و مجنون شد

تار و پودم به هوا رفت و توانم بگسست


تا به تار سر زلف تو، دلم مفتون شد